ردیف | | اطلاعات |
1 | مشخصات فردی | دورکیم در شهر اپینال (Espinal) ایالت لورن (Lorraine) واقع در شرق فرانسه متولد شد. وی از تبار فقهای ریشهدار یهودی بود. در دوران جوانی علاوه بر گذران تحصیلات عادی در مدارس غیر مذهبی، زبان عبری، عهد عتیق و تلمود را نیز فراگرفت. وی چندی پس از کسب تأییدیه ی سنتی کلیمی در سنّ سیزده سالگی، تحت تأثیر یک معلم زن کاتولیک به کاتولیسیسم علاقه پیدا کرده بود، اما دیری نپایید که او از هر گونه تعلق مذهبی دست کشید و یک لاادری شد. دوران متوسطه را در دبیرستان اپینال و سپس دبیرستان لیسه لویی لوگران پاریس گذراند. وی پس از دو بار ناکامی در امتحانات ورودی اکول نرمال سوپریور، در ۱۸۷۹ وارد این مدرسه ی عالی شد. *دورکیم انسان شناس و جامعه شناس بوده است. |
2 | نظریات | *دورکیم زمانی در فرانسه زندگی می کرده است که کلمه تمدن مورد علاقه آن ها بوده است و ان را به جای فرهنگ استفاده می کردند. *فرهنگ در کارهای دورکیم= جامعه= تمدن بوده است. *دیدگاه دورکیم درباره ساختار جامعه: 1- ساختار بنیادین جامعه دین است. 2- پدیده های اجتماعی ذاتا دیدنی هستند. 3- جامعه یک پدیده اخلاقی است. *عناصر و مفاهیم نظریه دورکیم عبارتند از: 1- همبستگی 2- آداب و رسوم و مناسک 3- اعتقادات 4- نمادگرایی *دورکیم دیدگاه ساختارگرایانه داشت یعنی پدیده ها را به صورت تقابل دو گانه بیان می کرد. مقدس نامقدس لاهوتی ناسوتی *در دیدگاه دورکیم: 1- دین عبارت است از دستگاه هم بسته از باورها و ارزش ها و اعمال الهی که این باورها و اعمال همه ی کسانی را که پیرو ان ها هستند را در یک اجتماع اخلاقی واحد متحد می کند. 2- دیدگاه ساختار گرایانه عمقِ سطح را به نمایش می گذارد و توضیح می دهد که افراد یکسری رفتارهایی ناخودآگاه را بروز می دهند که طی یک ساز و کارها و سلسه اتفاقاتی رخ می دهد و همان باعث بروز آن رفتار می شود. 3- فرهنگ مانند زبان است، همان طور که زبان دارای قواعد و اصولی است فرهنگ نیز دارای اصول و قواعد است. 4- در ساختار گرایی به نماد اهمیت زیادی داده می شود زیرا قدرت نماد ها را اعمال ملموس نظیر انجام عبادات و آداب دینی تکمل می کند. افراد هر از چند گاهی برای برپایی آداب دینی دور هم جمع می شوند و به نیایش و عبادت می پردازند که این افعال نیاز به نماد و تن ها و یکپارچگی جامعه دارد. |
3 | آثار | * خودکشی (وی در این کتاب چهار نوع خودکشی را از یکدیگر متمایز میسازد) 1. خودکشی خودخواهانه (Egoistic) 2. خودکشی دیگرخواهانه (Altruistic) 3. خودکشی آنومیک (Anomic) 4. خودکشی قضا و قدری (Fatalistic) *تقسیم کار اجتماعی *قواعد روش جامعه شناسی *مهم ترین اثر وی کتاب صور بنیادین حیات دینی (که در حوزه جامعه شناسی دین می باشد.) |
4 | اساتید و شاگردان | *دورکیم تاثیرات مستقیمی از اگوست کنت (وی دیدگاه پوزیتیویستی داشته) گرفته است . *با نوشتن کتاب صور بنیادین حیات دینی خود نیز تاثیر بسیاری بر الکساندر داشته است. |
۱۳۸۹ مرداد ۱۳, چهارشنبه
امیل دورکیم
۱۳۸۹ مرداد ۱۲, سهشنبه
مارکـــــس وبـــر

ردیف | | اطلاعات |
1 |
مشخصات فردی |
*ماکس کارل امیل وبر (زاده ۲۱ آوریل ۱۸۶۴ میلادی) در ارفورت ایالت تورینگ آلمان است. بزرگترین فرزند خانوادهای دارای هفت فرزند و ثروتمند و به لحاظ سیاسی مشهور در حزب لیبرال ناسیونال آلمان (به انگلیسی: National Liberal Party Germany) بود. پدرش ماکس وبر و مادرش یک کارمند دولت به نام هلن فالنشتاین و یک پروتستان و کالوینیست، با ایدههایی جزمی نسبت به اخلاق پروتستانی بود.
*در سال ۱۸۸۲ وبر به عنوان دانشجوی حقوق در دانشگاه هایدلبرگ ثبت نام کرد. اوهمچنین به صورت متناوب در ارتش آلمان در استراسبورگ خدمت میکرد. در پاییز سال ۱۸۸۴ به خانه پدری بازگشت تا در دانشگاه برلین به تحصیل بپردازد. در هشت سال بعدی عمرش ،او تنها یک ترم در دانشگاه گوتنگن و دوره کوتاهی را در آموزش نظامی در ارتش گذراند. در ۱۸۸۹ ماکس وبر رساله دکترای حقوقاش را درباره ی تاریخ سازمانهای تجاری در قرون وسطی در برلین ارایه داد.
|
2 |
نظریات |
مکتبی با نام مکتب وبری وجود ندارد، اما تاثیرات زیاد وی بر جامعه شناسی فرهنگی بر کسی پوشیده نیست.
*ماکس وبر، فرهنگ و به صورت ویژه مذهب و دین را عاملی می داند که بدون استثنا در شرق وغرب شیوه و راههای توسعه فرهنگی را تعیین کرده اند. براین اساس خصیصههای ویژه پروتستانیسم زاهدانه (اولیه) باعث توسعه سرمایه داری ،بوروکراسی ،دولت عقلانیتگرا-قانونمند در غرب شد.
*بحث های وبر درباره ی تفهیم و شکل های کنش اجتماعی پشتوانه ی فلسفی قابل ملاحظه ای برای جامعه شناسی تفسیری(هرمنوتیک) است و از اهمیت بسیاری برخوردار است.
*از نظر وبر کنش اجتماعی به 4 دسته تفکیک می شود : 1- کنش سنتی که به مرز عقلانی نزدیک است. 2- کنش احساسی که آن را عاطفه تشکیل می دهد. 3- کنش معطوف به ارزش ترکیبی از کنش عقلانی و عاطفی است. 4- کنش معظوف به هدف که عقلانی ترین نوع کنش به حساب می آید.
*از نظر وبر معنا از رابطه ی میان پدیده های فرهنگی و تصورات ارزشی پدید می آید. |
3 |
آثار | * اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری
* تاریخ کشاورزی روم و معنای آن از نظر حقوق عمومی و خصوصی
* اخلاق اقتصادی مذاهب جهان(جامعه شناسی دینی)
* جامعهشناسی هندویسم و بودایسم
* کنفسیوس و تائویسم
* یهودیت باستان
|
4 |
اساتید و شاگردان |
*کنت به شکل غیر مستقیم از هگل و کانت تاثیر گرفته و به طور مستقیم بر وبر تاثیر گذاشته است.
*مارکس نیز به طور مستقیم تحت تاثیر هگل بوده و مستقیما نیز بر وبر تاثیر گذاشته است.
*هگل و کانت هر دو افکاری ایده آلیستی داشتند.
*مارکس، کنت و وبر افکاری رئالیستی داشتند و وبر جز نوکانتی ها نیز بود.
*وبر و زیمل در یک دوران زندگی می کردند.
*وبر و دورکیم هر دو بنیانگذاران جامعه شناسی فرهنگی بوده اند.
*تاثیر این دو بر الکساندر بوده است.
*وبردانشمندان آلمانی معاصر خود را مانند ویندلباند، یلی نک، ترولچ، نومان، سومبارت، زیمل، میشلز ،تونیس ،پذیرا میشود و دانشگاهیان جوانی چون گئورگ لوکاچ . لوئن اشتاین را راهنمایی میکند .
|
۱۳۸۹ مرداد ۶, چهارشنبه
مارکس بزرگتر از آنچه می دانیم

پنج مه 1818 میلادی در شهر پروس آلمان، هاینریش و هرمیتا صاحب فرزندی شدند که شاید کمتر کسی باور می کرد روزگاری یکی از تاثیرگذارترین اندیشمندان روزگار خویش گردد. هاینریش که خود روحانی روشنفکری بود که از تحجر حاکم بر روحانیت کلیمی بریده بود آرزوهای خود را در سومین فرزند خود جستجو می کرد. کارل دوران کودکی خود را غرق در داستانها و قصه هایی بود که پدر از تاریخ روشنفکری آن دوران برایش می گفت تا اینکه در آخرین سال زندگانی هاینریش، کارل جوان با پیوستن به انجمن هگلی های جوان در دانشگاه برلین گویی تمام امید پدر را یک شبه به باد داد! وی در این دوران به شدت متاثر از بزرگانی چون هگل، فوئرباخ، روسو، اسمیت و ریکاردو قرار گرفت. در طول همین سالها لودویگ فویرباخ نقد خود را از مذهب آغاز نموده و به تبیین دیدگاه ماتریالیستی خود پرداخت. ماتریالیسم فویرباخ در سال ۱۸۴۱ در کتاب جوهر مسیحیت به اوج خود رسید. دیدگاههای فویرباخ، به خصوص مفهوم بیگانگی مذهبی او، تاثیر زیادی بر سیر تحول اندیشه مارکس گذاشت. این تاثیرات را میتوان به وضوح در کتاب «دستنوشتههای اقتصادی فلسفی ۱۸۴۴» و به صورت پختهتری در کتاب سرمایه مشاهده کرد. جلوه های بروز و ظهور اندیشه های ماتریالیستی (مادی گرایانه) در مارکس را می توان در تز دکترای وی با عنوان «اختلاف فلسفه طبیعت دموکریتی و اپیکوری» جستجو کرد. دموکریت و اپیکور دو فیلسوف بزرگ ماتریالیست یونان باستانند که چنان تاثیری بر کارل جوان گذاشتند که وی در طول تثبیت شالکه ذهنی خود گذاری عجیب از اندیشه های ایده آل گرای هگل به سمت ماتریالیست داشت.
اندیشه های کارل مارکس در دو اثر ماندگار وی جلوه ای ویژه دارد. مانیفست کمونیست که در سال 1848 یکی از این آثار است. دیگر اثر مشهور او که یکی از مکتوبات ماندگار تمامی اعصار و قرون است کتاب سرمایه می باشد.
دوران زندگی فکری وی را می توان به سه دوره تقسیم نمود:
1.روز های پاریس _ مارکس به عنوان یک سوسیالیست ( 1843_1845)
وقایع مهم : مطالعه نظریه های اصلاح گران و سوسیالیست های گوناگون که در آلمان برایش دسترسی ناپذیر بود .آشنایی با شماری از از اندیشمندان تندرو ، تبعیدیان روسی و مهمتر از همه او مجذوب انقلابی روسی ، میخاییل باکونین شده بود .دوستی با فریدریش انگلس که تا آخر عمرش ادامه داشت .در آغاز سال 1845 ، مارکس از سوی حکومت گیزو از پاریس بیرون رانده شده بود .
۲. پایان دوره کارآموزی :
وقایع مهم: از جمله سازمان های اجتماعی ای که مارکس در بروکسل با آنها در تماس بود ، می توان از " انجمن آموزشی کارگران آلمان " نام برد . در سال 1847 این گروه به مارکس ماموریت داد تا سندی را به نگارش درآورد که در آن ، هدف ها و عقاید آن ها توضیح داده می شود .مارکس بر پایه طرحی که انگلس تهیه کرده بود ، مانیفست کمونیست را در اوج انرژی خلاقانه اش نوشت و در اوایا سال 1848 به لندن فرستاد .در سال 1848 که در آلمان نیز انقلابی رخ داده بود ، مارکس پس از چند صباحی اقامت در پاریس انقلابی ، به سرزمین بومی اش آلمان بازگشت .در اوت 1849 ، حکومت فرانسه به مارکس دستور داده بود که یا خود را به یک ولایت دورافتاده تبعید کند و یا خاک فرانسه را ترک گوید . او تصمیم خود را گرفت و به لندن روی آورد . مارکس از آن پس دیگر هرگز از این شهر پا بیرون نگذاشت .در ژوئن 1852 ، مارکس جواز ورود به اطاق مطالعه بریتیش میوزیم را کسب کرد .
مارکس در تمام سال های اقامتش در لندن ، در فقر و تنگنای شدید مالی زندگی می کرد . در سال 1859 نخستین طرح نوشت کتاب سرمایه با عنوان " کوششی در جهت نقد اقتصاد سیاسی " منتشر شد . البته این کتاب توجه چندانی را به خود جلب نکرد .نخستین جلد کتاب سرمایه در سال 1867 منتشر شد ، اما مارکس هرگز فرصت نیافته بود که جلدهای بعدی این اثر را تکمیل سازد ؛ جلدهای بعدی سرمایه سرانجام به همت انگلس و کائوتسکی پس از مرگ مارکس منتشر شد .
3. دوره پایانی :
وقایع مهم: در سال 1881 ، همسر مارکس بر اثر سرطان درگذشت . یک سال بعد ، دختر بزرگش که همسر یکی از رهبران سوسیالیست فرانسه به نام ژان لونژه بود ، نیز دار فانی را وداع گفت . مارکس از صدمه این ضربات هرگز بهبود نیافت و سرانجام در 14 مارس 1883 ، روی صندلی کارش درگذشت . تنها چندی از دوستان و مایندگان خارجی جنبش سوسیالیست تابوت او را تا گورستان های های گیت بدرقه کردند . مرگ او چندان توجه عمومی را به خود جلب نکرد.
اندیشه های مارکس توسط بزرگ اندیشانی چون انگلس، لنین، گرامشی و چامسکی در سالهای بعد از وی پیگیری شد.
در بسیاری از کتب از وی به عنوان اندیشمندی ضد فرهنگی یاد می شود. خاصه این نگرش وی را در کتاب سرمایه و با دقت بر نظریه ماتریالیسم تاریخی (historical materialism) وی می یابیم. زمانی که مارکس در این بخش به دفاع از چیزی بر می خیزد که بعدا با عنوان الگوی زیربنا/روبنایی (base/superstructure) جامعه شناخته شد. طبق دیدگاه او موتور واقعی که جامعه سرمایه داری را به حرکت در می آورد شیوه تولید (با تسامح زیاد همان اقتصاد) است که با تامین نیازهای مادی رابطه برقرار می کند. در واقع در اندیشه وی فرهنگ نه یک کل که زیر مجموعه ای از اقتصاد در نظر گرفته شده است. از نظر وی فرهنگ در جامعه صنعتی همچون ایدئولوژی حاکم عمل می کند. این ایدئولوژی چند خصلت برجسته دارد:
· دیدگاه و منافع بورژوازی (طبقه حاکم سرمایه داران مالک وسایل تولید) را بازتاب می دهد و به اقتدار آنها مشروعیت می بخشد.
· از روابط تولیدی که زمینه را تشکیل می دهد بر می خیزد و تجلی این روابط است. چنان که مارکس و انگلس در مانیفست کمونیست نوشته اند: افکار شما چیزی نیستند جز برآیند و تجلی شرایط بورژوازی تولید و مالکیت بورژوازی شما
· ایدئولوژی حاکم طوری عم می کند که آن چیزی که قراردادی و ساخته اجتماعی است (مثلا کار به ازای دستمزد) طبیعی و اجتناب ناپذیر به نظر برسد.
· ایدئولوژی حاکم چشم اندازی خطا و تحریف شده از واقعیت به وجود می آورد. این وضع که گاه آگاهی کاذب نامیده می شود سبب می شود که مردم با وجود سرنوشت مکنت باری که دارند احساس خوشبحتی می کنند برای مثال دین افییونی است که مانع شکل گیری آگاهی طبقاتی (آگاهی از اشتراک هویت و منافع طبقاتی) در بین پرولتاریا (کارگران) شده است.
۱۳۸۹ مرداد ۳, یکشنبه
• هگل در مبداء و منشاء تمام اتفاقات قرن اخير قرار دارد.
· هگل در مبداء و منشاء تمام اتفاقات قرن اخير قرار دارد.
· مفهوم يک چيز ذهني محض نيست، بلکه حرکت هم است. ساختار حقيقت عبارت است از خود حرکتي مفهوم.
جمله اول از مرلوپونتي است. در واقع علاقه مندان جدي فلسفه روزي بايد با هگل آشنا شوند و با او دست و پنجه نرم کنند، از طرف ديگر، از طريق هگل مي توان با تاريخ فلسفه آشنايي پيدا کرد. به طور یقین هگل یکی از تاثیر گذارترین فلاسفه غرب در شکل دهی ساختار غربی است. او را می توان آخرین فیلسوف ایده آلیسم در نظر گرفت.
جمله دوم جمله ایست از هگل. همانطور که مشاهده می کنید بازخوانی نظریات وی بسیار دشوار و صعب می باشد. برتراند راسل در تاریخ فلسفه غرب وی را مشکل فهمترین فیلسوف غرب معرفی میکند.
هگل در ۲۷ اوت ۱۷۷۰ میلادی در اشتوتگارت ، واقع در جنوب غربی آلمان ، به دنیا آمد. کودکی در زمینههای گوناگونی مانند ادبیات، فلسفه، و موضوعات مختلف دیگر، به مطالعه میپرداخت. اطلاعات وسیع او در جمیع معارف بشری در خور تحسین است. او تحصیلات دینی خود را در مدرسه دینی پروتستان ادامه داد؛ جایی که با فیلسوف آینده فردریش شلینگ و شاعر فردریش هولدرلین همکلاس و دوست شد. این سه تن باهم در توجه به انقلاب فرانسه و انتقاد از فلسفه کانت همراه بودند. بعد ها به دلیل انتقادهای هگل از شلینگ، روابط این دو تن از بین رفت. سرگذشت وی، داستانی است که به یک فیلسوف و پایه گذار تفکرات غرب هیچ شباهتی ندارد؛ در این مقاله، مجالی برای بیانش نیست.
1. به نظر هگل فلسفه در حقيقت و حقيقت در فلسفه نهفته است.
هگل به بازشناسی معنای "مفهوم" می پردازد. در نظر هگل، فقط در سطح مفهوم مي توان به حقيقت دست يافت ، به همين دليل انديشه هگل مفهومي است ، و او فيلسوف مفاهيم است.
در انديشه هگل مفهوم به چيزي گفته مي شود که به شکل منطقي از خودش آگاهي پيدا کند. مفهوم يک چيز ذهني محض نيست، بلکه حرکت هم است . ساختار حقيقت عبارت است از خود حرکتي مفهوم و همچنین فلسفه چيزي نيست جز تغيير بازنمايي ها به صورت مفهوم .
2. گادامر در کتاب حقيقت و روش مي گويد هگل بيش از هر چيزي به بيلدونگ (تجربه آموزشي) اهميت مي دهد. هگل اين مفهوم را از "هردر" و "گوته" گرفته است. "هردر" مفهوم بيلدونگ را در سه معناي:(1) فرايند فردي؛ (2) تجربه يک ملت و (3) روند شکل گيري يک فرهنگ به کار مي برد. هگل نيز اين مفهوم را در سه معناي ياد شده به کار مي برد. (توجه به این نظریه می تواند راهکاری برای انجام امور فرهنگی باشد؛ هرچند به نظر اینجانب بسیار ساده و ناقص بیان شده است.)
3. گايست در انديشه هگل به هر دو معناي ذهن و روح به کار مي رود. روح در معناي خداشناسي و ذهن در معناي فلسفي. جوهر گايست آزادي است، آزادي مفهوم مرکزي نظام فلسفي هگل است. آزادي يعني اتحاد کل و خود؛ آگاهي، همزمان ضرورت و آزادي است. مفهوم آگاهي به صورت ديالکتيکي با آزادي ارتباط دارد. فلسفه تاريخ هگل مبناي هستي شناختي دارد. براي هگل، انکشاف ديالکتيکي ذهن در تاريخ يک ضرورت هستي شناختي است، يا به عبارت ديگر، يک هستي شناسي ضروري است. (برای اطلاع کامل تر و دقیق تر می توانید به نشریه مشعل، مربوط به شماره های دموکراسی مراجعه فرمایید.)
4. دیالکتیک فلسفه هگل عبارت بود از انتزاعی که در هنگام رویارویی دو نیروی متضاد در وقایع تاریخی و رویدادهای تعیینکننده در تاریخ به وجود میآمد.
برای فهم بهتر مطلب میتوان مثال ملموسی زد: یک آونگ را در نظر بگیرید هر گاه از تعادل خارج شود به اوجی در یک سمت میرسد سپس با سرعتی افزوده به سمت دیگر خواهد رفت و اگر نیرویی به آن وارد نشود این بار کمتر از بار قبل منحرف میشوند تا در نهایت به تعادل میرسد. همین در جامعه انسانی از مسائل اجتمائی تا مسائل روزمره و تصمیمات ساده اتفاق میافتد. بدین معنی که هر تصمیمی وقتی در یک سمت از واقعیت قرار میگیرد منجر به صحیح به نظر رسیدن سمت دیگر واقعیت میشود ولی به هر حال روزی این نوسان به تعادل (یافتن واقعیت) میانجامد. (به این نظریه ی دیالکتیک هگلی بسیار توجه کنید که می تواند پایه های بسیاری از شبهات و دشمن شناسی ها قرار گیرد.)
5. اولین سهپایه فلسفه هگل، «هستی، نیستی، گردیدن» است. او از هستی آغاز میکند. او میگوید هستی اولین و روشن ترین مفهومی است که ذهن بدان باور دارد و میتواند پایه مناسبی برای آغاز فلسفه باشد. اما هستی در خود مفهوم متضاد خویش یعنی نیستی را در بر دارد. هر هستی در خود حاوی نیستی است. هستی او دارای هیچ تعینی نیست و مطلقا نامعین و بی شکل و یکسره تهی است و به یک سخن خلاء محض است. این خلاء محض همان نیستی است. پس هستی نیستی است و نیستی همان هستی است. این گذر از هستی به نیستی به گردیدن میانجامد و سه پایه کامل میشود. مقوله سوم نقیض دو مقوله دیگر را در خود دارد ولی شامل وجوه وحدت و هماهنگی آنها نیز هست. بدین گونه گردیدن هستی ای است که نیستی است یا نیستی ای است که هستی است. (راستش را بخواهید فکر می کنم که این نظریه اش را خودش هم متوجه نشده است.)
6. هگل حرکت سه گانه شناخت را در سه واژه "درخود"، "براي خود"، و "درخود و براي خود" مطرح مي کند؛ "درخود" مرحله بلاواسطه شناخت است (مرحله ذهن)؛ "براي خود" مرحله واسطگي شناخت است، يعني زماني که شناخت به صورت يک واقعيت بيروني کاملا انکشاف يافته باشد (مرحله عيني)؛ و "درخود وبراي خود" مرحله دروني شدن است، يعني شناخت عينيت محض و ذهنيت محض نيست، بلکه در مرحله سوم ذهنيت عينيت يافته دوباره به شکل ذهنيت در مي آيد تا بتوان درباره آن انديشيد. (این یکی از نظریات بسیار جالب توجه است که مفهوم ساده ای را به شکلی زیبا بیان می کند.)
7. به نظر هگل، جهان نتيجه عملکرد انسان در تاريخ است. اين عملکرد ضمن تاريخي بودن ذهني است. در فلسفه هگل حرکت پاياني نداريم، چرا که در حقيقت پايان، يک شروع ديگر است؛ به بيان ديگر، پايان شروعي است که به خود بازگشته است. (به تک تک جملات توجه کنید.)
هگل بیش از هر کس وابسته و متاثر از کانت است. هگل پس از كانت است و به منزلة دائره المعارف است؛ زيرا هگل در نجوم، رياضي، هنر، حقوق، زيست شناسي و بخصوص تاريخ، متخصص بود.
اهمیت مباحث معرفت شناسي (اپيستمولوژيك) بر كسي پوشيده نيست. در فلسفة جديد، معرفت شناسي به حدي مهم است كه به جرأت مي توان گفت: فلسفة غرب بيشتر شأن معرفت شناسانه دارد تا هستي شناسانه (آنتولوژيك). اعتقاد بر اين است كه كانت نخستين فيلسوف غربي بوده كه در معرفت شناسي، بيش از ديگر فلاسفة دورة جديد بحث نموده است، به گونه اي كه موضوع فلسفه را از وجود شناسي به معرفت شناسي تبديل كرده است. بنابراين، از زمان او تاكنون فلسفة غرب شأن معرفت شناسي گرفته است. هگل گفته است: مي توان پس از كانت، عليه يا له او بود، ولي بدون او نمي توان تفكر فلسفي داشت.
آنچه در معرفت شناسي كانت اهميت بسياري دارد دو عنصر «زمان» و «مكان» است، عناصري كه بدون آنها نظام معرفتي كانت به منزلة مواد اوليه و خامي است كه از قالب تهي مي باشد. توجه به این دو عنصر اهمیت فراوان دارد که مطالعه در این باب را به خواننده واگزار می شود. پس از كانت، فلاسفه عقل گرا (راسيوناليست)، كه عمدتا در آلمان پيدا شدند، مانند فيخته و شلينگ و بخصوص هگل، تحت تأثير فلسفة كانت قرار گرفته و در علم المعرفة خود به زمان و مكان كانت توجه كرده اند. از اين رو، به جرأت مي توان گفت: بدون مطالعة دريارة فلسفة كانت، فهم اين فلسفه ها، بخصوص فلسفة هگل، سخت و دشوار است و اساسا فلسفة هگل بدون فلسفة كانت تصور ناپذير است. هگل در كتاب پديدارشناسي خود، از مكان و زمان صحبت مي كند. او كلمات «اين» (This) «اينجا» (Here) و «اكنون» (Now) را به كارمي برد. «اينجا» و «هم اكنون» هگل در حقيقت، همان زمان و مكان كانت است. «اينجا» يعني: مكان و «اكنون» يعني: زمان.
تفاوت های هگل و کانت نیز مقوله بسیار گسترده ایست و نیز نقد هایی که هگل بر کانت وارد دانسته. اما مسئله پر اهمیت آنست که هر دو پایه های مبنایی یکسانی داشته اند. تفاوت عمده آنها در تفکر دیالکتیکی نسبت به موضوعات است.
بزگترین کسی که بعد از هگل راه وی را ادامه داد و کاملا تاثیر گرفته از اوست، کارل مارکس است. وی از بزگترین شاگردان هگل است و فلسفه او را با توجه به نظریات خود باز تعریف کرد. مارکس به اعتقاد خود هگل را از روی سر، بر روی پاهایش قرار داد. بدین معنا که فلسفه و روش او را که دیالکتیک بود به نحوه پویاتری سرانجام بخشید. مارکس روش دیالکتیک هگل را که بر اصل تضاد برقرار بود در عرصه زندگی بشری وارد کرد.
هگل از فیلسوفانی است که غرب بعد از آن دیگر چنین نظریه پردازی را به خود ندید. مباحث و گفتار های وی بسیار مورد توجه قرار گرفته و همان طور که گفته شد هر کس که کمی علاقه به مطالعه به فلسفه غرب دارد چاره ای جز پرداختن به نظریات هگل ندارد.
آقای سجاد جدیدساز