۱۳۸۹ مرداد ۶, چهارشنبه

مارکس بزرگتر از آنچه می دانیم



پنج مه 1818 میلادی در شهر پروس آلمان، هاینریش و هرمیتا صاحب فرزندی شدند که شاید کمتر کسی باور می کرد روزگاری یکی از تاثیرگذارترین اندیشمندان روزگار خویش گردد. هاینریش که خود روحانی روشنفکری بود که از تحجر حاکم بر روحانیت کلیمی بریده بود آرزوهای خود را در سومین فرزند خود جستجو می کرد. کارل دوران کودکی خود را غرق در داستانها و قصه هایی بود که پدر از تاریخ روشنفکری آن دوران برایش می گفت تا اینکه در آخرین سال زندگانی هاینریش، کارل جوان با پیوستن به انجمن هگلی های جوان در دانشگاه برلین گویی تمام امید پدر را یک شبه به باد داد! وی در این دوران به شدت متاثر از بزرگانی چون هگل، فوئرباخ، روسو، اسمیت و ریکاردو قرار گرفت. در طول همین سال‌ها لودویگ فویرباخ نقد خود را از مذهب آغاز نموده و به تبیین دیدگاه ماتریالیستی خود پرداخت. ماتریالیسم فویرباخ در سال ۱۸۴۱ در کتاب جوهر مسیحیت به اوج خود رسید. دیدگاه‌های فویرباخ، به خصوص مفهوم بیگانگی مذهبی او، تاثیر زیادی بر سیر تحول اندیشه مارکس گذاشت. این تاثیرات را می‌توان به وضوح در کتاب «دست‌نوشته‌های اقتصادی فلسفی ۱۸۴۴» و به صورت پخته‌تری در کتاب سرمایه مشاهده کرد. جلوه های بروز و ظهور اندیشه های ماتریالیستی (مادی گرایانه) در مارکس را می توان در تز دکترای وی با عنوان «اختلاف فلسفه طبیعت دموکریتی و اپیکوری» جستجو کرد. دموکریت و اپیکور دو فیلسوف بزرگ ماتریالیست یونان باستانند که چنان تاثیری بر کارل جوان گذاشتند که وی در طول تثبیت شالکه ذهنی خود گذاری عجیب از اندیشه های ایده آل گرای هگل به سمت ماتریالیست داشت.


اندیشه های کارل مارکس در دو اثر ماندگار وی جلوه ای ویژه دارد. مانیفست کمونیست که در سال 1848 یکی از این آثار است. دیگر اثر مشهور او که یکی از مکتوبات ماندگار تمامی اعصار و قرون است کتاب سرمایه می باشد.


دوران زندگی فکری وی را می توان به سه دوره تقسیم نمود:


1.روز های پاریس _ مارکس به عنوان یک سوسیالیست ( 1843_1845)


وقایع مهم : مطالعه نظریه های اصلاح گران و سوسیالیست های گوناگون که در آلمان برایش دسترسی ناپذیر بود .آشنایی با شماری از از اندیشمندان تندرو ، تبعیدیان روسی و مهمتر از همه او مجذوب انقلابی روسی ، میخاییل باکونین شده بود .دوستی با فریدریش انگلس که تا آخر عمرش ادامه داشت .در آغاز سال 1845 ، مارکس از سوی حکومت گیزو از پاریس بیرون رانده شده بود .


۲. پایان دوره کارآموزی :


وقایع مهم: از جمله سازمان های اجتماعی ای که مارکس در بروکسل با آنها در تماس بود ، می توان از " انجمن آموزشی کارگران آلمان " نام برد . در سال 1847 این گروه به مارکس ماموریت داد تا سندی را به نگارش درآورد که در آن ، هدف ها و عقاید آن ها توضیح داده می شود .مارکس بر پایه طرحی که انگلس تهیه کرده بود ، مانیفست کمونیست را در اوج انرژی خلاقانه اش نوشت و در اوایا سال 1848 به لندن فرستاد .در سال 1848 که در آلمان نیز انقلابی رخ داده بود ، مارکس پس از چند صباحی اقامت در پاریس انقلابی ، به سرزمین بومی اش آلمان بازگشت .در اوت 1849 ، حکومت فرانسه به مارکس دستور داده بود که یا خود را به یک ولایت دورافتاده تبعید کند و یا خاک فرانسه را ترک گوید . او تصمیم خود را گرفت و به لندن روی آورد . مارکس از آن پس دیگر هرگز از این شهر پا بیرون نگذاشت .در ژوئن 1852 ، مارکس جواز ورود به اطاق مطالعه بریتیش میوزیم را کسب کرد .


مارکس در تمام سال های اقامتش در لندن ، در فقر و تنگنای شدید مالی زندگی می کرد . در سال 1859 نخستین طرح نوشت کتاب سرمایه با عنوان " کوششی در جهت نقد اقتصاد سیاسی " منتشر شد . البته این کتاب توجه چندانی را به خود جلب نکرد .نخستین جلد کتاب سرمایه در سال 1867 منتشر شد ، اما مارکس هرگز فرصت نیافته بود که جلدهای بعدی این اثر را تکمیل سازد ؛ جلدهای بعدی سرمایه سرانجام به همت انگلس و کائوتسکی پس از مرگ مارکس منتشر شد .



3. دوره پایانی :


وقایع مهم: در سال 1881 ، همسر مارکس بر اثر سرطان درگذشت . یک سال بعد ، دختر بزرگش که همسر یکی از رهبران سوسیالیست فرانسه به نام ژان لونژه بود ، نیز دار فانی را وداع گفت . مارکس از صدمه این ضربات هرگز بهبود نیافت و سرانجام در 14 مارس 1883 ، روی صندلی کارش درگذشت . تنها چندی از دوستان و مایندگان خارجی جنبش سوسیالیست تابوت او را تا گورستان های های گیت بدرقه کردند . مرگ او چندان توجه عمومی را به خود جلب نکرد.


اندیشه های مارکس توسط بزرگ اندیشانی چون انگلس، لنین، گرامشی و چامسکی در سالهای بعد از وی پیگیری شد.


در بسیاری از کتب از وی به عنوان اندیشمندی ضد فرهنگی یاد می شود. خاصه این نگرش وی را در کتاب سرمایه و با دقت بر نظریه ماتریالیسم تاریخی (historical materialism) وی می یابیم. زمانی که مارکس در این بخش به دفاع از چیزی بر می خیزد که بعدا با عنوان الگوی زیربنا/روبنایی (base/superstructure) جامعه شناخته شد. طبق دیدگاه او موتور واقعی که جامعه سرمایه داری را به حرکت در می آورد شیوه تولید (با تسامح زیاد همان اقتصاد) است که با تامین نیازهای مادی رابطه برقرار می کند. در واقع در اندیشه وی فرهنگ نه یک کل که زیر مجموعه ای از اقتصاد در نظر گرفته شده است. از نظر وی فرهنگ در جامعه صنعتی همچون ایدئولوژی حاکم عمل می کند. این ایدئولوژی چند خصلت برجسته دارد:


· دیدگاه و منافع بورژوازی (طبقه حاکم سرمایه داران مالک وسایل تولید) را بازتاب می دهد و به اقتدار آنها مشروعیت می بخشد.


· از روابط تولیدی که زمینه را تشکیل می دهد بر می خیزد و تجلی این روابط است. چنان که مارکس و انگلس در مانیفست کمونیست نوشته اند: افکار شما چیزی نیستند جز برآیند و تجلی شرایط بورژوازی تولید و مالکیت بورژوازی شما


· ایدئولوژی حاکم طوری عم می کند که آن چیزی که قراردادی و ساخته اجتماعی است (مثلا کار به ازای دستمزد) طبیعی و اجتناب ناپذیر به نظر برسد.


· ایدئولوژی حاکم چشم اندازی خطا و تحریف شده از واقعیت به وجود می آورد. این وضع که گاه آگاهی کاذب نامیده می شود سبب می شود که مردم با وجود سرنوشت مکنت باری که دارند احساس خوشبحتی می کنند برای مثال دین افییونی است که مانع شکل گیری آگاهی طبقاتی (آگاهی از اشتراک هویت و منافع طبقاتی) در بین پرولتاریا (کارگران) شده است.


در پست های بعدی بیشتر با اندیشه مارکس آشنا خواهیم شد
آقای صابر خسروی

۱۳۸۹ مرداد ۳, یکشنبه

• هگل در مبداء و منشاء تمام اتفاقات قرن اخير قرار دارد.


پرونده:Hegel.jpg


· هگل در مبداء و منشاء تمام اتفاقات قرن اخير قرار دارد.

· مفهوم يک چيز ذهني محض نيست، بلکه حرکت هم است. ساختار حقيقت عبارت است از خود حرکتي مفهوم.

جمله اول از مرلوپونتي است. در واقع علاقه مندان جدي فلسفه روزي بايد با هگل آشنا شوند و با او دست و پنجه نرم کنند، از طرف ديگر، از طريق هگل مي توان با تاريخ فلسفه آشنايي پيدا کرد. به طور یقین هگل یکی از تاثیر گذارترین فلاسفه غرب در شکل دهی ساختار غربی است. او را می توان آخرین فیلسوف ایده آلیسم در نظر گرفت.

جمله دوم جمله ایست از هگل. همانطور که مشاهده می کنید بازخوانی نظریات وی بسیار دشوار و صعب می باشد. برتراند راسل در تاریخ فلسفه غرب وی را مشکل فهم‌ترین فیلسوف غرب معرفی می‌کند.

هگل در ۲۷ اوت ۱۷۷۰ میلادی در اشتوتگارت ، واقع در جنوب غربی آلمان ، به دنیا آمد. کودکی در زمینه‌های گوناگونی مانند ادبیات، فلسفه، و موضوعات مختلف دیگر، به مطالعه می‌پرداخت. اطلاعات وسیع او در جمیع معارف بشری در خور تحسین است. او تحصیلات دینی خود را در مدرسه دینی پروتستان ادامه داد؛ جایی که با فیلسوف آینده فردریش شلینگ و شاعر فردریش هولدرلین همکلاس و دوست شد. این سه تن باهم در توجه به انقلاب فرانسه و انتقاد از فلسفه کانت همراه بودند. بعد ها به دلیل انتقادهای هگل از شلینگ، روابط این دو تن از بین رفت. سرگذشت وی، داستانی است که به یک فیلسوف و پایه گذار تفکرات غرب هیچ شباهتی ندارد؛ در این مقاله، مجالی برای بیانش نیست.

1. به نظر هگل فلسفه در حقيقت و حقيقت در فلسفه نهفته است.

هگل به بازشناسی معنای "مفهوم" می پردازد. در نظر هگل، فقط در سطح مفهوم مي توان به حقيقت دست يافت ، به همين دليل انديشه هگل مفهومي است ، و او فيلسوف مفاهيم است.

در انديشه هگل مفهوم به چيزي گفته مي شود که به شکل منطقي از خودش آگاهي پيدا کند. مفهوم يک چيز ذهني محض نيست، بلکه حرکت هم است . ساختار حقيقت عبارت است از خود حرکتي مفهوم و همچنین فلسفه چيزي نيست جز تغيير بازنمايي ها به صورت مفهوم .

2. گادامر در کتاب حقيقت و روش مي گويد هگل بيش از هر چيزي به بيلدونگ (تجربه آموزشي) اهميت مي دهد. هگل اين مفهوم را از "هردر" و "گوته" گرفته است. "هردر" مفهوم بيلدونگ را در سه معناي:(1) فرايند فردي؛ (2) تجربه يک ملت و (3) روند شکل گيري يک فرهنگ به کار مي برد. هگل نيز اين مفهوم را در سه معناي ياد شده به کار مي برد. (توجه به این نظریه می تواند راهکاری برای انجام امور فرهنگی باشد؛ هرچند به نظر اینجانب بسیار ساده و ناقص بیان شده است.)

3. گايست در انديشه هگل به هر دو معناي ذهن و روح به کار مي رود. روح در معناي خداشناسي و ذهن در معناي فلسفي. جوهر گايست آزادي است، آزادي مفهوم مرکزي نظام فلسفي هگل است. آزادي يعني اتحاد کل و خود؛ آگاهي، همزمان ضرورت و آزادي است. مفهوم آگاهي به صورت ديالکتيکي با آزادي ارتباط دارد. فلسفه تاريخ هگل مبناي هستي شناختي دارد. براي هگل، انکشاف ديالکتيکي ذهن در تاريخ يک ضرورت هستي شناختي است، يا به عبارت ديگر، يک هستي شناسي ضروري است. (برای اطلاع کامل تر و دقیق تر می توانید به نشریه مشعل، مربوط به شماره های دموکراسی مراجعه فرمایید.)

4. دیالکتیک فلسفه هگل عبارت بود از انتزاعی که در هنگام رویارویی دو نیروی متضاد در وقایع تاریخی و رویدادهای تعیین‌کننده در تاریخ به وجود می‌آمد.

برای فهم بهتر مطلب می‌توان مثال ملموسی زد: یک آونگ را در نظر بگیرید هر گاه از تعادل خارج شود به اوجی در یک سمت می‌رسد سپس با سرعتی افزوده به سمت دیگر خواهد رفت و اگر نیرویی به آن وارد نشود این بار کمتر از بار قبل منحرف می‌شوند تا در نهایت به تعادل می‌رسد. همین در جامعه انسانی از مسائل اجتمائی تا مسائل روزمره و تصمیمات ساده اتفاق می‌افتد. بدین معنی که هر تصمیمی وقتی در یک سمت از واقعیت قرار می‌گیرد منجر به صحیح به نظر رسیدن سمت دیگر واقعیت می‌شود ولی به هر حال روزی این نوسان به تعادل (یافتن واقعیت) می‌انجامد. (به این نظریه ی دیالکتیک هگلی بسیار توجه کنید که می تواند پایه های بسیاری از شبهات و دشمن شناسی ها قرار گیرد.)

5. اولین سه‌پایه فلسفه هگل، «هستی، نیستی، گردیدن» است. او از هستی آغاز می‌کند. او می‌گوید هستی اولین و روشن ترین مفهومی است که ذهن بدان باور دارد و می‌تواند پایه مناسبی برای آغاز فلسفه باشد. اما هستی در خود مفهوم متضاد خویش یعنی نیستی را در بر دارد. هر هستی در خود حاوی نیستی است. هستی او دارای هیچ تعینی نیست و مطلقا نامعین و بی شکل و یکسره تهی است و به یک سخن خلاء محض است. این خلاء محض همان نیستی است. پس هستی نیستی است و نیستی همان هستی است. این گذر از هستی به نیستی به گردیدن می‌انجامد و سه پایه کامل می‌شود. مقوله سوم نقیض دو مقوله دیگر را در خود دارد ولی شامل وجوه وحدت و هماهنگی آنها نیز هست. بدین گونه گردیدن هستی ای است که نیستی است یا نیستی ای است که هستی است. (راستش را بخواهید فکر می کنم که این نظریه اش را خودش هم متوجه نشده است.)

6. هگل حرکت سه گانه شناخت را در سه واژه "درخود"، "براي خود"، و "درخود و براي خود" مطرح مي کند؛ "درخود" مرحله بلاواسطه شناخت است (مرحله ذهن)؛ "براي خود" مرحله واسطگي شناخت است، يعني زماني که شناخت به صورت يک واقعيت بيروني کاملا انکشاف يافته باشد (مرحله عيني)؛ و "درخود وبراي خود" مرحله دروني شدن است، يعني شناخت عينيت محض و ذهنيت محض نيست، بلکه در مرحله سوم ذهنيت عينيت يافته دوباره به شکل ذهنيت در مي آيد تا بتوان درباره آن انديشيد. (این یکی از نظریات بسیار جالب توجه است که مفهوم ساده ای را به شکلی زیبا بیان می کند.)

7. به نظر هگل، جهان نتيجه عملکرد انسان در تاريخ است. اين عملکرد ضمن تاريخي بودن ذهني است. در فلسفه هگل حرکت پاياني نداريم، چرا که در حقيقت پايان، يک شروع ديگر است؛ به بيان ديگر، پايان شروعي است که به خود بازگشته است. (به تک تک جملات توجه کنید.)

هگل بیش از هر کس وابسته و متاثر از کانت است. هگل پس از كانت است و به منزلة دائره المعارف است؛ زيرا هگل در نجوم، رياضي، هنر، حقوق، زيست شناسي و بخصوص تاريخ، متخصص بود.

اهمیت مباحث معرفت شناسي (اپيستمولوژيك) بر كسي پوشيده نيست. در فلسفة جديد، معرفت شناسي به حدي مهم است كه به جرأت مي توان گفت: فلسفة غرب بيشتر شأن معرفت شناسانه دارد تا هستي شناسانه (آنتولوژيك). اعتقاد بر اين است كه كانت نخستين فيلسوف غربي بوده كه در معرفت شناسي، بيش از ديگر فلاسفة دورة جديد بحث نموده است، به گونه اي كه موضوع فلسفه را از وجود شناسي به معرفت شناسي تبديل كرده است. بنابراين، از زمان او تاكنون فلسفة غرب شأن معرفت شناسي گرفته است. هگل گفته است: مي توان پس از كانت، عليه يا له او بود، ولي بدون او نمي توان تفكر فلسفي داشت.

آنچه در معرفت شناسي كانت اهميت بسياري دارد دو عنصر «زمان» و «مكان» است، عناصري كه بدون آنها نظام معرفتي كانت به منزلة مواد اوليه و خامي است كه از قالب تهي مي باشد. توجه به این دو عنصر اهمیت فراوان دارد که مطالعه در این باب را به خواننده واگزار می شود. پس از كانت، فلاسفه عقل گرا (راسيوناليست)، كه عمدتا در آلمان پيدا شدند، مانند فيخته و شلينگ و بخصوص هگل، تحت تأثير فلسفة كانت قرار گرفته و در علم المعرفة خود به زمان و مكان كانت توجه كرده اند. از اين رو، به جرأت مي توان گفت: بدون مطالعة دريارة فلسفة كانت، فهم اين فلسفه ها، بخصوص فلسفة هگل، سخت و دشوار است و اساسا فلسفة هگل بدون فلسفة كانت تصور ناپذير است. هگل در كتاب پديدارشناسي خود، از مكان و زمان صحبت مي كند. او كلمات «اين» (This) «اينجا» (Here) و «اكنون» (Now) را به كارمي برد. «اينجا» و «هم اكنون» هگل در حقيقت، همان زمان و مكان كانت است. «اينجا» يعني: مكان و «اكنون» يعني: زمان.

تفاوت های هگل و کانت نیز مقوله بسیار گسترده ایست و نیز نقد هایی که هگل بر کانت وارد دانسته. اما مسئله پر اهمیت آنست که هر دو پایه های مبنایی یکسانی داشته اند. تفاوت عمده آنها در تفکر دیالکتیکی نسبت به موضوعات است.

بزگترین کسی که بعد از هگل راه وی را ادامه داد و کاملا تاثیر گرفته از اوست، کارل مارکس است. وی از بزگترین شاگردان هگل است و فلسفه او را با توجه به نظریات خود باز تعریف کرد. مارکس به اعتقاد خود هگل را از روی سر، بر روی پاهایش قرار داد. بدین معنا که فلسفه و روش او را که دیالکتیک بود به نحوه پویاتری سرانجام بخشید. مارکس روش دیالکتیک هگل را که بر اصل تضاد برقرار بود در عرصه زندگی بشری وارد کرد.

هگل از فیلسوفانی است که غرب بعد از آن دیگر چنین نظریه پردازی را به خود ندید. مباحث و گفتار های وی بسیار مورد توجه قرار گرفته و همان طور که گفته شد هر کس که کمی علاقه به مطالعه به فلسفه غرب دارد چاره ای جز پرداختن به نظریات هگل ندارد.


آقای سجاد جدیدساز

۱۳۸۹ تیر ۳۰, چهارشنبه

مفهوم فرهنگ

مفهوم فرهنگ

1-بستر تاریخی تحول ایده فرهنگ

واژه فرهنگ به معنایی که امروزه بکار می رود حاصل یک تحول تاریخی است؛در المانی به اعتباری kultureدر برابر فرهنگ بکار می رود ،در انگلیسی culture و در فرانسهculture (کولتور) را معادل فرهنگ می گیرند. انچه که بین این سه زبان مشترک است یعنی کولتور ،از واژه لاتینی cultura نشات گرفته که از ریشه لاتینی colere بر می اید ،این واژه طیف معنایی گسترده ای داشته است :مسکن گزیدن ،کشت کردن،حراست کردن،پرستش کردن.

انچه بعدها در زبان اروپایی رواج یافت همان معنایی است که در کشت کردن نهفته بود یعنی cultura، هر چند که در قرون وسطی به معنای پرستش و عبادت نیز بکار رفته است .معنای اغازین واژه فرهنگ که در کشت و زرع بکار می رفت ،گرایش به رشد طبیعی را نشان می داد و بدین اعتبار میتوان گفت که یک فراگرد را متبلور می ساخت .

از قرن 16 میلادی معنای گرایش به رشد طبیعی که در کشت و زرع کاربرد داشت ،تعمیم یافت و در مورد فراگرد انسانی (پرورش توانایی یا استعداد)نیز بکار برده شد و تا اواخر قرن 18 فرهنگ با این دو معنا رواج داشت. اما در اوایل قرن 19 در المان مفهوم فرهنگ به سمت تفاوت های ملیتی و مشخص کردن و بارز کردن انها پیش رفت در فرانسه نیز واژه فرهنگ در بعد جمعی غنا یافت و به منش های ویژه یک اجتماع اطلاق شد.

2-صورت بندی های متفاوت از مفهوم فرهنگ

2-1- زیبایی شناختی یا امانیستی یا انسان گرایانه:

این تلقی از فرهنگ از لاتین ریشه گرفته و به معنی پرورش ذهن و قریحه انسانی می باشد و برای ارجاع به بهترین ، مهمترین و درخشانترین دستاورد های انسانی و اقوام بکار می رود. اشکالات این تعریف این است که به فرد توجه می کند در حالیکه فرهنگ اساسا پدیده ای جمعی ست و همچنین نخبه گراست و به افراد غیر نخبه توجه نمی کند.

2-2-مردم شناختی:

فرهنگ را به نام کل شیوه زندگی یا اداب و رسوم زندگی می دانند ،این تعریف فرهنگ خیلی توسعه یافته بگونه ای که به عنوان کل پیچیده ای که شامل دانش ،شناخت ،معرفت ،و هر گونه توانایی که انسان به عنوان عضوی از جامعه بدست می اورد ،می گویند.

2-3-نمادین:

تعریف نمادین از فرهنگ با تعریف زیبا شناختی منطبق است چون هنر گونه ای از پدیده های نمادین به حساب می اید ،اما بر خلاف تعریف زیبایی شناختی فرهنگ را محدود به هنر نکرده ،بلکه شامل همه پدیده های نمادین مانند زبان،دین و... در نظر می گیرد .

اشکال وارده به این تعریف این است که به اشتباه تصور می شود که فرهنگ فقط نمادین است اما شامل ابعاد دیگر نیز هست

سرکار خانم وحیدیان

۱۳۸۹ تیر ۲۷, یکشنبه

فاز اول جلسات

*یا لطیف*


فاز اول جلسات فرهنگ پژوهی


هدف اصلی جلسات فرهنگ پژوهی مطالعه نظریات فرهنگی معاصر است، برای آن که درک صحیحی از این نظریات داشته باشیم باید به نظریات قرون 18 و 19 و اندیشمندان و نظریه پردازان آن دوران اشاره و توجه داشته باشیم تا سیر تحول و جریان نظریات را دریابیم و راحت تر به بررسی و بیان ان ها بپردازیم.


برای آغاز کار و آشنایی شما با گذشته فرهنگ و نظریات فرهنگی، قبل از شروع موضوعات اصلی، طی زمان بندی زیر نظریه پردازان و نظریات فرهنگی آنها رابه صورت خلاصه معرفی و بررسی خواهیم کرد.
پیشنها می شود قبل از هر مطلب پیش مطالعه ای داشته باشید.



* جناب آقای جدیدساز...............شنبه 89/5/1...............گئورگ ویلهلم فردریش هگل پرونده:Hegel.jpg

* جناب آقای خسروی..................دوشنبه89/5/4...........................کارل مارکس Karl Marx 001.jpg
*سرکار خانم صفدریان....................پنجشنبه89/5/7........................ مارکس وبر پرونده:Max Weber 1894.jpg

*سرکار خانم خصالی.......................یکشنبه89/5/10......................امیل دورکیم

سرکار خانم آذرنوش.....................چهارشنبه89/5/13.......................گئورگ زیمل




با تشکر از شما

ف.یوسفی

۱۳۸۹ تیر ۲۰, یکشنبه

روند جلسات



یا لطیف

با سلام؛
خدمت شما دانشجویان و فرهنگ دوستان محترم

جلسات فرهنگ پژوهی مهندسی فرهنگی، در سال تحصیلی 89-88 در دانشگاه برگزار گردید، به علت پایان سال تحصیلی و آغاز فصل تابستان، از آن جهت که جلسات تداوم خود را حفظ کند و شما عزیزان همیشه و در هر کجا که هستید در کنار ما باشید و از نظرات و افکار خود مارا بهرمند سازید، بر آن شدیم تا این جلسات را در فضای مجازی برگزار نماییم؛ و سیر مطالعاتی را ادامه داده و به موضوعات جدید نیز بپردازیم.

روند جلسات فرهنگ پژوهی به شرح زیر خواهد بود:

*فهرست موضوعاتی را همچون جلسات گذشته مطرح خواهیم کرد (طی هفته ی آینده مضوعات مشخص خواهد شد) و هر کدام از شما بزرگوارن موضوعی را که مایل به مطالعه در زمینه ی آن هستید را انتخاب خواهید نمود.

*افرادی که موضوعات را انتخاب می کنند موظف اند که در زمان مشخص شده – زمان کافی جهت مطالعه و یاداشت برداری داده خواهد شد- متن مرتبط با موضوع خود را برای مسئول وبلاگ فرستاده تا وی متن آنها را بر روی صفحه ی وبلاگ به نمایش گذارد .( این روند می تواند در چند مرحله انجام شود.)

*سایر افراد شرکت کنند در جلسات با خواندن موضوع و مطالعه در آن باب و با بیان نظرات و تحلیل های خود وارد بحث جلسه شده و با سایر افراد به تبادل اطلاعات می پردازند.

* هر موضوع بعد از نمایش در وبلاگ در زمان یه هفته ای خود به نتیجه گیری خواهد رسید و جمع بندی مطالب توسط فردی که ارائه موضوع با او بوده و همکاری افرد انجام خواهد شد و به صورت متن به تمامی افراد فرستاده می شود.

*افرادی که ارائه موضوع بر عهده آنان است می تواند در پایان دوره مطالعاتی با طرح سوالاتی با سایر افراد پرسش و پاسخی داشته باشند تا موضوع در ذهن شرکت کنندگان ملکه شود.

امید بر آن است که این جلسات سبب آگاهی شما دوستان ارجمند گردد.

منتظر پیشنهادات و انتقادات شما هستیم.

با تشکر
مسئول برگزاری جلسات ف. یوسفی